داستانهای درام و تاریخی در میان سیل آثار اکشن و پر زرق و برق این روزهای هالیوود، کمتر مورد توجه عموم قرار گرفته و عمدتاً در محافل روشن فکری و یا جشنوارههای جهانی بیش از هرجای دیگری مورد توجه قرار میگیرند. اما در این مقاله قصد داریم تا یکی از آثار این سبک را به شما معرفی کنیم که نه تنها در هیچ محفلی به درستی دیده نشده، بلکه آنقدر درگیر حواشی تولید و اکران بوده که همان اندک منتقدانی هم که به تماشای آن نشستهاند، نتوانستند روی خوشی به این فیلم نشان دهند. «پروفسور و مرد دیوانه» (The Professor and the Madman) فیلمی به کارگردانی «فرهاد صفینیا» با بازی «مل گیبسون» و «شان پن» است که ماجرای عجیب بنیانگذار فرهنگ لغات آکسفورد را با کمی پیازداغ اضافه روایت میکند! با دنیای بازی و آخرین مقالات سینما همراه شوید.
دیوانهای که در تاریخ گم شد
شاید تلاشهای یک دیوانه برای اصلاح اشتباهات گذشتهی خود و مقاومت یک عالم در برابر جهل رقیبان، موضوع تازهای در عرصهی هنر نباشد و مانند آن را بارها و بارها در کتب، آثار سینمایی و حتی تلویزیونی دیده باشیم؛ اما وقتی بدانیم داستان سختیهای زندگی این افراد برگرفته از اتفاقات حقیقی است، ناخودآگاه برای آگاهی از سرنوشت این ماجرا مشتاق میشویم. فیلم پروفسور و مرد دیوانه داستان زندگی «ویلیام چستر ماینر» (با بازی شان پن) و «سر جیمز موری» (با بازی مل گیبسون) را روایت میکند. بیننده از یک سو با دردسرهای ورود یک فرد با تحصیلات غیرآکادمیک به فضای یکی از معتبرترین دانشگاههای جهان رو به رو شده و از سوی دیگر درگیر سرنوشت تلخ یک جراح آمریکایی مبتلا به اسکیزوفرنی میشود. این دو مضمون به اندازهی کافی جذاب هستند که بتوانند بیننده را برای تماشای فیلم و لذت بردن از آن ترغیب کنند و وقتی سرنوشت این دو نفر با یکدیگر گره میخورد، ماجرا از این هم جذابتر میشود.نکتهی قابل تامل در نقش آفرینی شان پن، عدم شباهت آن به نقش سم در فیلم «من سم هستم» است. این امر گواه تلاش شان پن برای خارج شدن از کلیشهی شخصی خود و سعی در ارائهی نقشی متفاوت است.
برخلاف بسیاری از آثار سینمایی که در ژانر زندگینامه و تاریخی روایت میشوند، فیلم پروفسور و مرد دیوانه به خوبی به واقعیت وفادار بوده و تقریبا هیچ واقعهی تخیلی و حاشیهی نامعقولی به زندگی دو قهرمان داستان اضافه نکرده است. بهتر است قبل از تماشای فیلم بدانید که ویلیام چستر ماینر واقعاً ۲۸ سال از عمر خود را در یک بیمارستان روانی سپری کرده است! او یک جراح فارق التحصیل از دانشگاه «ییل» آمریکا بود که سابقهی حضور در جنگ داخلی آمریکا هم داشت. فارق التحصیل شدن از چنین دانشگاهی در کنار مبارزه برای نابود کردن نظام برده داری افتخارات کمی نیستند و فردی با چنین افتخاراتی باید نزدیک به ۳۰ سال از عمر خود را در یک بیمارستان روانی بگذراند!
سر جیمز موری هم کودکی مشتاق به علم از خانوادهای معمولی بود که به دلیل فقر در ۱۴ سالگی مدرسه را ترک کرد و به خودآموزی روی آورد. تلاش او آنقدر موفقیت آمیز بود که در سن ۱۷ سالگی به عنوان معلم در یک مرکز آموزشی مشغول کار شد و خیلی زود به مقام مدیر آن مرکز نائل آمد. او انجمن باستانشناسی را در این مرکز آموزشی پایهگذاری کرد و به دلیل علاقهاش به زبان شناسی، به این شاخه از علوم انسانی روی آورد. وی آنقدر در این زمینه موفق بود که از سوی دانشگاه آکسفورد برای نوشتن فرهنگ لغات انگلیسی دعوت شد. او ۱۱ فرزند داشت که برخی از آنها هم مانند پدر خود به فردی تاثیرگذار در تاریخ تبدیل شدند. زندگی هردو قهرمان داستان بسیار جذاب و شگفتانگیز بوده و به خوبی میتواند موجبات سرگرمی مخاطب را فراهم کند.
به این داستان جذاب، باید هنرنمایی مل گیبسون و شان پن را هم اضافه کرد که در جای جای این فیلم احساسات بیننده را به قلیان وا میدارد. شان پن پیش از این در فیلم «من سم هستم» تجربهی بازی در نقش یک معلول ذهنی را داشته و اکنون در این فیلم یکبار دیگر با مشکلات روانی و ذهنی دست و پنجه نرم میکند. پن در نقش ماینر به خوبی آنچهمتاسفانه حاشیههای پروفسور و مرد دیوانه بیش از خود فیلم سر و صدا به پا کرده است. البته این حاشیهها اثر خود را بر متن و جان این اثر گذاشته است و باعث شده تا این فیلم در برخی موارد دچار ایراداتی جدی شود. که از یک بیمار اسکیزوفرنی انتظار میرود را به نمایش میگذارد: دست و پنجه نرم کردن با توهمات زجر آور، واکنشهای عصبی و گاهاً غیرقابل پیشبینی در برابر مسائل، احساس گناه و عذاب وجدان و نهایتاً، درد و رنج فیزیکی ناشی از این مشکلات. نکتهی قابل تامل در نقش آفرینی شان پن، عدم شباهت آن به نقش سم در فیلم «من سم هستم» است. این امر گواه تلاش شان پن برای خارج شدن از کلیشهی شخصی خود و سعی در ارائهی نقشی متفاوت است؛ امری که از هر نظر ارزشمند و قابل تقدیر خواهد بود.
مل گیبسون هم به نوبهی خود در نقش جیمز موری خوش درخشیده است. پیش از این هم او را در آثاری همچون «میهن پرست» و «نشانهها» در نقش پدری متعهد و مصمم برای تحقق آرمانهای خود دیده بودیم و این بار تنها لهجهی اسکاتلندی به این چهارچوب هنری اضافه شده است. هرچند که مل گیبسون به خوبیِ یک اسکاتلندی واقعی، این گویش را ادا کرده و از پس ایفای نقش خود به خوبی برآمده است، اما بینندگان سختگیر میتوانند در ورای نقش جیمز موری، کلنل مارتین و پدر گراهام را هم مجسم کنند و این امر اصالت نقش آفرینی گیبسون را خدشهدار میکند.
در حاشیه
متاسفانه حاشیههای پروفسور و مرد دیوانه بیش از خود فیلم سر و صدا به پا کرده است. زمانی که مل گیبسون در سال ۱۹۹۶ حق ساخت یک فیلم را از نویسندهی کتاب پروفسور و مرد دیوانه خریداری کرد، هیچکس فکرش را هم نمیکرد سرنوشت این اثر اینقدر تلخ باشد. گیبسون از ستارههای پرطرفدار دههی ۸۰ و ۹۰ میلادی بود. او که با بازی در مجموعههای «مکس دیوانه» و «اسلحهی مرگبار» در آن سالها به شهرتی جهانی رسیده بود، با خرید حق ساخت این اثر امید به تماشای فیلمی تاریخی و جذاب را به طرفداران این کتاب هدیه کرد. اما ۲۰ سال طول کشید تا گیبسون اقدام به ساخت این اثر کند. او در سال ۲۰۱۶ ساخت فیلم را آغاز کرد. در این زمان وی دیگر آن بازیگر پرطرفدار سابق نبود و همین امر هم بر میزان حمایت از فیلم پروفسور و مرد دیوانه تاثیر گذاشت. پس از کشمکشهای بسیار برای انتخاب بازیگران، گیبسون خود نقش جیمز موری را در فیلم ایفا کرد و سکان کارگردانی اثر را به نویسندهی فیلمنامه???ی «آپوکالیپتو» یعنی فرهاد صفینیا داد تا او در اولین تجربهی بزرگ خود، بهعنوان یک کارگردان ظاهر شود.
پس از ساخت اثر، تیم گیبسون با شرکت تهیه کننده یعنی «شرکت رسانهای ولتاژ» (Voltage Pictures) به اختلاف برخوردند. گیبسون و صفینیا مایل به فیلمبرداری دو روزه در آکسفورد با هزینهی ۲ میلیون دلار بودند تا با این کار اصالت اثر تقویت شود. اما ولتاز از پرداخت هزینهی بیشتر خودداری کرد. همین امر باعث شد تا گیبسون به دلیل عدم همکاری از این شرکت شکایت کرده و اکران فیلم را توقیف کند. پس از چندین جلسه دادگاه، پای کارکردان اثر هم به میدان شکایتها باز شد و نهایتاً پس از یک سال مشکلات قانونی، دادگاه حق انتشار اثر را به ولتاژ عطا کرد و گیبسون و تیمش را محکوم کرد. تاخیر ۲۰ ساله در ساخت در کنار این اختلافات و حواشی آن باعث شد تا پروفسور و مرد دیوانه در عین زیبایی هنری و جذابیت خود نتواند مورد استقبال بینندگان قرار بگیرد و به نوعی در سکوت رسانهای اکران شود.
البته این حاشیهها تاثیر خود را بر متن و جان این فیلم اعمال کرده و باعث شده تا این فیلم در برخی موارد دچار ایراداتی جدی شود. بهعنوان مثال میتوان به نحوهی روایت گذشت زمان در فیلم اشاره کرد. همانطور که پیش از این اشاره شد، ماینر ۲۸ سال از عمر خود را در بیمارستان روانی «کروتورن» گذراند و از این مدت، ۱۱ سال با پروفسور موری همکاری کرد. با این وجود، نحوهی روایت این همکاری در فیلم به گونهای است که انگار تمام اتفاقات روایت شده در اثر تنها ۱ یا ۲ سال زمان برده است. تنها معیار برای درک گذر زمان در فیلم، ریش ماینر است! او تنها شخصیتی است که با گذر زمان پیر شده و ریشهای بلند و جوگندمی وی در طول این ایام به رنگ خاکستری در میآیند. در نقطهی مقابل او، کودکان فیلم قرار دارند که هیچکدام حتی ذرهای بزرگتر و جوانتر نمیشوند. این تضاد ظاهری در روایت داستان بیننده را گمراه کرده و باعث میشود فکر کنیم سفید شدن ریشهای ماینر در اثر فشارهای روانی و سختی روزگار است!
در کنار وجود چنین مشکلاتی که شاید به دلیل تدوین نامناسب باشد، پروفسور و مرد دیوانه در کنار تیم قدرتمند بازیگران خود، از طراحی صحنه، لباس و موسیقی گوشنوازی هم بهرهمند است. موسیقی کلاسیک استفاده شده در این فیلم در تمام طول اثر به گوش میرسد و حال و هوای قرن ۱۸ میلادی و جامعهی روشن فکران آن زمان را به خوبی برای بینندگان زنده میکند. آهنگساز این فیلم «بر مککرری» بیش از اینکه برای آثار سینمایی خود مورد توجه قرار بگیرد، برای ساخت موسیقی چهارمین قسمت از مجموعهی پرطرفدار «خدای جنگ» مورد تشویق قرار گرفته است. مککرری در پروفسور و مرد دیوانه، خصوصاً از بخش میانی آن با موسیقی خود، به خوبی احساسات بازیگران و شخصیتهای داستان را برای بینندگان بیان میکند و حتی در برخی سکانسها با استفاده از افکتهای صوتی ساده و تاکید بر صدای بازیگران، از وقوع اتفاقات و اتخاذ تصمیماتی حیاتی در فیلم خبر میدهد. موسیقی مککرری بزرگترین عاملیست که توانسته مانع از خستهکننده شدن این فیلم در ژانری کلاسیک شده و روند روایت داستان را از یکنواختی نجات دهد. دهد
پروفسور و مرد دیوانه اثری زیبا و قابل دفاع است که در عین وفاداری به ریشهی تاریخی خود، جذابیت داستانی و سینمایی کافی برای مخاطبان عام سینما را هم داراست. شاید اگر حجم حاشیههای ساخت این فیلم با تبلیغات کافی و مناسب جایگزین میشد، میتوانستیم آن را رقیبی جدی برای فیلمهای دیگر هم سبک خود مثل «سوگلی» که برندهی جایزهی اسکاره هم شد در نظر بگیریم. صفینیا به عنوان یک ایرانیِ «فیلم اولی» در هالیوود توانست اثری قابل دفاع در اختیار جهانیان قرار دهد و مطمئناً اگر به دلیل حاشیههای حقوقی، نام وی از فیلم حذف نمیشد، پروفسور و مرد دیوانه میتوانست نقطهی عطفی در کارنامهی هنری او باشد.